نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نیکان نفس مامان

تولد نه ماهگیت و رویش اولین مروارید...

1393/3/8 1:19
نویسنده : مامان
279 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

این روزا کلی بزرگ تر شدی اصلا آقا شدی نفس بودی نفس تر شدی. زیبا

مدتی بود زیاد حال و احوال خوبی نداشتی گریه می کردی بهونه می گرفتی همش چونه منو تو دهنت می بردی و فشار می دادی گاهی تب داشتی و گاهی هم پی پی هات ... من هم که حساس همش فکر می کردم باز یه چیزی خوردم پسرمو اذیت کرده  خلاصه مامان جون می گفت داری دندون در میاری ولی من همش دو به شک بودم .می دونم تو این روزا زیاد سختی کشیدی از قیافت پیدا بود ولی مامان جون کاری نمی شد کرد جیگرم این هم یه مرحله از رشد و زنگی تو هست که می دونم  مثل همیشه سر بلند ازش بیرون میای نفس مامان...

پریروز صبح که از خوا بیدار شدیم خواستم یه کم آب بهت بدم لیوان رو که تو دهنت گذاشتم تا آب بخوری شنیدم که یه صدای ریز تق و تق اومد ها ولی اون موقع اصلا به این فکر نکردم که صدای چی بود لیوان رو گذاشتم تو ظرف شویی تا بشورم یه دفعه تازه متوجه قضیه شدم ایندفعه قاشقت رو تو دهنت گذاشتم و باز هم صدای تق تق ریزی رو شنیدم واااااااااااای که چقدر ذوق کردم بابا رو صدا کردم و بهش گفتم اولین مروارید پسرمون سر در آورده و کلی بوسیدیمت و ذوق کردیم و بهت تبریک گفتیم.جشن

بعد به مامان جون تلفن کردم و خبر دادم که  دندون در آوردی اون هم کلی ذوق کرد و گفت که آش دندونی برات بار میزاره خلاصه فرداش  که روز تولد نه ماهگیت هم بود رفتیم خونه مامان جون . خاله الی اینا هم اومده بودن آش خوردیم و کلی همه شرمندمون کردن.

تو این روز ها کلی شیرین تر شدی عسلم سینه خیز که می رفتی حالا حسابی خبره شدی و سرعتت در سینه خیز رفتن کلی زیاد شده.از پله بین حال و اشپز خونه بالا میای و میای تو اشپز خونه .دستهات رو به جایی گیر می دی و خودت رو بالا می کشی و می ایستی کلمه بابا رو پشت سر هم ادا می کنی .خیلی راحت می شینی و از حالت نشسته به حالت سینه خیز تغییر وضعیت می دی.وقتی می ریم بیرون مغازه ها رو که می بینی عکس العمل نشون می دی واااااای اگر از دم یه اسباب بازی  فروشی یا سیسمونی فروشی رد شیم حتما باید عروسک ها رو بفل بگیری از باب اسفنجی یه جور دیگه ای خوشت میاد.سه چرخه ها رو کی میبینی  از ته دل می خندی و براشون بالبال میزنی.تو پارک تاب سواری می کنی و خوشحال میشی.از همه اینها گذشته عاااااااااااااااااااااااشق تابلو های ال ای دی روان هستی وای اگر تو خیابونی جایی ببینیشون چه ادا ها که از خودت در نمیاری جیغ می کشی ذوق می کنی دست و پا می زنی و هی خودت رو می کشی به طرف او تابلو....و تو همه این لحظه ها من و بابا عاشقانه نگاهت می کنیم و از ته دل می بوسیمت و تا اونجایی که بتونیم خواسته هات رو  بر آورده می کنیم . اخه تو خیییییییییلی خواستنی هستی  خوشگل مامان ....

راستی یه چیزی یادم رفت بگم .وقتی بابا نماز می خونه تکبیر اول رو که میگه بال بال می زنی که بری و نماز خوندن بابات رو تماشا کنی .بابا هم این آخری ها وقتی میره نماز بخونه تو رو هم داخل تابت که به چارچوب در اتاق وصل کردیم میزاره و بی صدا و مشتاقانه تا آخر نماز خوندن بابا تماشاش می کنی .امیدوارم خودت هم مثل بابا یه نماز خون واقعی بشی عسلم...

 

پسندها (3)

نظرات (0)