نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نیکان نفس مامان

شیرین کاری های قند عسل مامان و بابا

1393/4/24 18:14
نویسنده : مامان
186 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان.الهی دورت بگردم که باز تو خواب نازی و من فرصت کردم بعد از رسیدگی به کار های خونه لابه لای انجام کارهای پایان نامه و خورده فرمایشات استاد عزیزم دکتر کرامتی یه سری هم به وبلاگت بزنم و دو خط برات بنویسم.راستی امروز چهارمین دندونت هم در اومد به مبارکی وان شاا... هرچه زود تر بتونی غذا بخوری و این آلرژی دست از سرت برداره و دندون های قشنگت هم از آکبندی در بیادخندونک

خوب قصه به دنیا اومدنت رو برات تعریف کردم مامان. بزار یه کم از خودت و شیرین کاریهات بگم.

جونم برات بگه مامان جون که حسابی دردری شدی جرات نمیکنیم در رارو ره باز کنیم چون بعد با ذوق میری طرف در که بریم بیرون اگر هم در رو ببندیم  وااااای گریه..... گریه ..... گریه.

عاشق تبلیغات رسانه ای هستی اون هم از نوع شاد و آهنگینش مثل بالا بالا و لوسی و کودک نخبه و ... ما هم که بیکار کافی آقا اراده کنن تا من و بابا یا از آنتن ضبطش کنیم یا دانلود. تازه گیا به جز کارتون های داستان اسباب بازی از شرکت هیولاها و دانشگاه هیولاها  ترسوهم خوشت اومده آخه مامان فدات بشه .هیولا؟

بگم روزی 100 بار پله های حال به اتاق خواب ها رو بالا پایین میری دروغ نگفتم ما هم باید پشت سرت وایسیم مراقب که گل پسر خدایی نکرده سقوط نکنه.خیلی قشنگ از روی پله و یا تخت و یا مبل پایین میای تا لبه میای بعد تغییر جهت میدی پشتت رو میچرخونی به سمت لبه و عقب عقب میای تا پاهای قشنگت برسه به زمین بعد باز هم عقب عقب میای تا بشینی.

کلمه هایی که میگی البته اونهایی که به زبون ما میگی بابا ....و ماما ....و آبه ....هست و کلی حرف و کلمه نامفهوم که موقع بازی کردن از زبونت میشنویم.بزار یه چیزی بگم مامان صدای حرف زدنت رو که میشنوم انگار تو دلم کله کله قند آب میکنن اینقدر ذوق میکنم که نگو هی تو حرف میزنی من قربون صدقت میرم تو هم بهم نگاه میکنی و میخندی و دوباره ادامه میدی.محبت

بابای و دس دسی رو هم یاد گرفتی قربوت دستای کوچولوت برم.

لبه مبل و میز جلو مبلی و پله و صندلی ناهار خوری و خلاصه هر چی که لبه داشته باشه و کمی هم ارتفاع میگری و بلند میشی رو پاهات. جدیدا همینطور که لبه مبل سه نفری رو گرفتی  یواش یواش راه میری و خودت رو به اون طرف مبل میرسونی. ما هم بلند بلند تشویقت میکنیم و برات دست میزنیم و تو ذوق میکنی.وقتی به مبل تکیه میدمت می تونی تا 10 ثانیه  رو پای خودت وایسی مامان.ولی یه کم از افتادن میترسی که انشاا... به زودی برطرف میشه فدات شم.چشمک

عاشق ماشین های اسباب بازیت هستی همون طور که چهار دست و پا راه میری یه دستت رو رو ماشین میزاری و هلش میدی جلو.تا من میگم قام قام بیب بیب سریع ماشین بر میداری و رو زمین عقب جلو میکنی و میخندی.

از اسباب بازی های دیگه برج رنگین کمونت رو هم خیلی دوست داری همش خراب میکنی و درستش میکنی البته هنوز نمیتونی به ترتیب بزرگ به کوچیک روی هم بچینی ولی انشاا... به زودی یاد میگیری فدات شم... 

کلا  عاشق  اینی که تشویقت  کنیم تا یه کاری انجام میدی و من و بابا میگیم آفرین و برات دست میزنیم ذوق زده باز تکرارش میکنی.

نمیدونم چرا از سه چهار ماهگی از لامپ های آویزون از سقف خوشت میومد .الان هم که همش می خوای بابا بلندت کنه تا لوستر و لامپ ها رو بگیری.از ساعت هم خوشت میاد.مخصوصا از ساعت خونه مامان جون اینا.وااااای کاسکوی دایی هادی که از دستت تو هفت تا سوراخ قایم میشه.دیگه به دایی گفتم قبل رفتن ما ببردش تو اتاق های بالا که دستت به اون بدبخت نرسه.

جدیدا خیلی از چیز ها رو میشناسی بدون اینکه بهت یاد داده باشیم مثلا تا میگیم ساعت کو به ساعت نگاه میکنی همینطو مامان و بابا و مامان جون و دایی و بابا جون و طوطی و محمد و تاب تاب و چرخ نیکان و قام قام بیب بیب و .....زبان

عروسی دایی نوید نزدیکه مامان فدات .دعا میکنم تو روزهای عروسی زیاد اذیت نشی و من رو هم اذیت نکنی...تا به هردومون خوش بگذره ...

خوب مامان فدات همیششه گفتم عاشقتم و دوستت دارم و فدات میشم مامان ولی همیشه از خدا خواستم تورو سلامت نگه داره برای دل مامان و بابا و ما هم سلامت باشیم که بعد از خدا سایه سرت باشیم عزیزم .خدا همه مامان بابا ها  رو برای بچه هاشون حفظ کنه و همه بچه ها رو هم به مامان باباب هاشون ببخشه و سلامت نگهشون داره.انشاا...

آرامبوسبوسبوسبوسبوسمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتبغلبغلبغلبغلبغلبغلبای بایبای بایبای بایبای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)